As free as the ocean

24. مظلوم...

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۵۶ ق.ظ

با یکی از دوستای راهنمایی م رفته بودم بیرون.

شب که برگشتیم دیدم استوری گذاشته دوست ده ساله ش فوت شده.

ولی بعدش فهمیدم دوست خودمم بوده...



مظلومیت




همکلاسی و دوست نه چندان نزدیک دوران راهنمایی.

من سرگروه ریاضی ش بودم...

عکسشو که دیدم تازه فهمیدم چی شده...

اینهمه میگن قتل و غارت زن ها و بچه های سوریه و یمن و ...

اینهمه تو سینوهه از این چیزا میخونم.

ولی انگاری تا برای خود آدم اتفاق نیفته،نمیفهمه معنی ش چیه !

به حمام پناه بردم.

و گریه م گرفت.

وقتی فهمیدم خاله "ز" فوت شده هم همینکارو کردم.

رفتم تو حمام و گریه کردم.

آبو که بستم صدای آهنگ نسبتا شاد "تنها منشین"افتخاری از تلوزیون میومد.

اشکام سرازیر شد...

گفتا با من

تنها منشین

برخیز و ببین

گل های خندان صحرایی را

از صحرا دریاب این زیبایی را


یه وقتایی سرمو میگیرم رو به آسمون از دیدن یه چیزایی و میگم:خدایا میشه نبخشی؟

ایندفعه هم همینکارو کردم.

چطور شوهرش با این مظلومیت اینکارو باهاش کرده.

باورم نمیشه.

ایکاش اینم یکی از اون کابوسایی بود که شب و روز توی خواب میبینم.

ایکاش...


+از دست قسمت منطقی مغزم بشدت عصبانی م.چون میگه تو که شوهرشو ندیدی و حرفای اونو نشنیدی.

ولی هر حرفی باشه و به فرض محال هر اشتباهی،تقاصش مرگ نیس.

اینو مطمئنم...


 آب بینی سرازیر شده اش را پاک میکند و به دنبال نحوه ی خوانده شدن نماز وحشت میگردد.

۹۷/۰۶/۰۵
Juddy A.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی