As free as the ocean

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

از مهمونی اومدن و دیدم داره با داداشم صحبت میکنه.

از لا به لای حرفاش حدسمو زدم.

زن عموم فوت شده بود.

شوکه شدم.

گویا همه شده بودیم.

کنسر بود اما فک میکردم داره خوب میشه و گفته بودن رو به بهبودیه.

گویا شیمی درمانی اثر بدی داشته...

باورم نمیشه اون آدم شاد و سرحالی که میشناختم حالا جون نداشته باشه.

اون آدم ورزشکار!

چقد مرگ نزدیکه...

چقد زیاد!


+دوتا دختر مدرسه ای در نیمه های راه باید چیکار کنن؟

زندگی براشون چه شکلیه؟

همونطور که برای من بود؟

چقدر دلم میخواست الآن کنارشون بودم.

ولی اجازه ندادن باشم.

و چقدر از این مسئله عصبانی م...

اگه الآن نخوام اونجا و کنارشون باشم پس کی میخوام؟


++به وقت اولین شب های تنهایی در شهر غریب.

نمیترسم.

خدا هست.

فقط تنها ترسم بیدار شدن صبحاس!:|


+++ "خودت باش دختر" رو میخونم.

خوبه خیلی.

۱ نظر ۲۱ مهر ۹۷ ، ۲۲:۰۷
Juddy A.

به دنبال هدفی کوفتی برای این زندگی!

#غم_غربت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۷ ، ۲۳:۰۵
Juddy A.

به وقت رفتن و دل کندن...

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۳
Juddy A.

تنهاترینم.

#اول_مهر


۲ نظر ۰۱ مهر ۹۷ ، ۱۹:۰۳
Juddy A.