24. مظلوم...
با یکی از دوستای راهنمایی م رفته بودم بیرون.
شب که برگشتیم دیدم استوری گذاشته دوست ده ساله ش فوت شده.
ولی بعدش فهمیدم دوست خودمم بوده...
همکلاسی و دوست نه چندان نزدیک دوران راهنمایی.
من سرگروه ریاضی ش بودم...
عکسشو که دیدم تازه فهمیدم چی شده...
اینهمه میگن قتل و غارت زن ها و بچه های سوریه و یمن و ...
اینهمه تو سینوهه از این چیزا میخونم.
ولی انگاری تا برای خود آدم اتفاق نیفته،نمیفهمه معنی ش چیه !
به حمام پناه بردم.
و گریه م گرفت.
وقتی فهمیدم خاله "ز" فوت شده هم همینکارو کردم.
رفتم تو حمام و گریه کردم.
آبو که بستم صدای آهنگ نسبتا شاد "تنها منشین"افتخاری از تلوزیون میومد.
اشکام سرازیر شد...
گفتا با من
تنها منشین
برخیز و ببین
گل های خندان صحرایی را
از صحرا دریاب این زیبایی را
یه وقتایی سرمو میگیرم رو به آسمون از دیدن یه چیزایی و میگم:خدایا میشه نبخشی؟
ایندفعه هم همینکارو کردم.
چطور شوهرش با این مظلومیت اینکارو باهاش کرده.
باورم نمیشه.
ایکاش اینم یکی از اون کابوسایی بود که شب و روز توی خواب میبینم.
ایکاش...
+از دست قسمت منطقی مغزم بشدت عصبانی م.چون میگه تو که شوهرشو ندیدی و حرفای اونو نشنیدی.
ولی هر حرفی باشه و به فرض محال هر اشتباهی،تقاصش مرگ نیس.
اینو مطمئنم...
آب بینی سرازیر شده اش را پاک میکند و به دنبال نحوه ی خوانده شدن نماز وحشت میگردد.