As free as the ocean

37. معصوم

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۵۵ ب.ظ

نمیدونم دقیقا کی بود که دیدمت.

اما توی کلاس کنکور بود.

خیلی ازت خوشم اومدو دلم خواست که باهات دوست بشم.

همون روز داشتی از پله ها میومدی پایین و دستتو میگرفتی به میله های کنارش.

منم فرصت رو غنیمت دونستمو اومدم دستتو گرفتمو کمکت کردم با هم بیایم پایین.

برخلاف انتظارم اصلا نگفتی نمیخوادو لازم نیستو اینا.و با روی گشاده کمکمو قبول کردی.

با یه لبخند دلربا.

از همونایی که همیشه بهم میزنی و دلمو آب میکنی!

بعدش یادمه هردومون منتظر بودیم بیان دنبالمونو برحسب تصادف هردو دیر کرده بودنو این شد ک همونجا اونقد صحبتمون پیش رفت ک کل جریان عمل کردنمو برات گفتم.

میخواستم باهات همدردی کنم فک کنم!

گذشتو بیشتر با هم آشنا شدیمو من خیلی خوشحال بودم که "ف"توی کلاس ریاضی باهامون نبود تا من بتونم بیشتر باهات وقت بگذرونم.

کی فکرشو میکرد ما انقد با هم صمیمی بشیم؟

کی فکرشو میکرد انقد دوستت داشته باشمو بتونی انقد بهم نزدیک باشی؟

نزدیک...

خیلی خیلی نزدیک.

توی همین وبلاگ نوشتم ک کسی رو داشتم ک موقع اعلام نتایج ک از شدت بغض نمیتونستم حرف بزنم حتی،منو شنید.

منظورم دقیقا با تو بود.

تویی ک وقتی خیلی حالم بد بودو حتی خودمم نمیدونستم چمه،پیشم بودی و منو فهمیدی.

نمیدونم چجوری باید بهت بگم ک چقد از اینکه وارد زندگیم شدی،خوشحالم.

تو در عین دور بودنمون هنوزم بهم خیلی نزدیکی.

نزدیک بمون بهترینم!

همراه با یه عالمه ماچ!

تولدت مبارک هنرمندِ نقاشِ عکاسِ حافظ قرآنِ من!

ماشاالله...


+یادمه ک اون شعره رو میخواستی برات بنویسم.من میخوام وقتی پیشت باشم برات بخونمش!با صدای خودم!

گرچه پیش هم بودیم.ولی انقد هیجان زده بودم از اومدن پیشت ک اصن یادم رف!:نگاه به بالا

۹۷/۱۰/۲۴
Juddy A.

نظرات  (۱)

۲۴ دی ۹۷ ، ۲۱:۵۹ معلوم الحال
خدا نگهش داره براتون 
پاسخ:
ممنونم!ان شاالله!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی