درسته که اولای مهرو داشتیم اسباب کشی میکردیمو بعدشم تقریبا تا آخرای مهر دانشجو بودم،ولی حس میکنم از اونوقت تا الآنمو یکم به بطالت گذروندم!
تا تقریبا آذر ماه شک داشتم که میخوام دوباره کنکور بدم یا نه و این شک تقریبا داشت منو دیوانه میکرد!
تا بالاخره تصمیممو گرفتمو خواستم که دانشجو بشم.
جالبه اوایلش مصمم بودم که میخوام کنکور بدمو برای همینم خودداری شدیدی میکردم از خوندن کتابای جدید.
اصلا کتابامو گذاشته بودم توی کارتون و کمد که چشمم بهشون نیفته و هوس نکنم بخونم!:دی
دلم میخواست حداقل یه مهارت یاد بگیرم.
حداقل رانندگی!
که فک کنم با سهل انگاری خودم و اینکه نمیخوام پس اندازمو بدمو رانندگی یاد بگیرم،مواجه شد!
خلاصه با تمام این اوضاع و احوال توی این مدت فقط سه تا کتاب خوندم.
"بسته شده"که خیلی دوستش میداشتم٬یه رمان نسبتا عاشقانه بود و هرچند من از رمان های عاشقانه بشدت دوری میکنم،ولی این بیشتر ماجراجویی بود.
و اینکه شخصیت های داستان خیلی زیاد نبودن که اسمشونو یادم بره هم خیلی خوب بود.
چون من همیشه در خوندن رمان های خارجی با این مشکل مواجه م که وقتی اسما زیاد میشن یادم میره طرف کی بوده و گاهی مجبورم برگردم ببینم کیه!:-کندن مو
"نیمه دیگرم" هم روانشناسی طور بود و بنظرم لازم بود در این زمینه مطالعه رو شروع کنم.بقول آنه اینم نشه مث کنکور که بدون هیچ اطلاع درستی یکهو بیفتیم توش و ببینیم وسطشیم!
آخری م که همین چند دقیقه پیش تموم شد،"وقتی پتی به دانشگاه میرفت."بود.
عاااالی بود!
حس کردم یکم پتی و زندگی ش شبیه جودی ن.
به هرحال باید بگم با افتخار نویسنده ی مورد علاقه ی من "جین وبستر"هست با اختلاف!
و البته "آندره سوبیران" بخاطر فقط یک کتابی ک ازش خوندم.
ولی جین وبسترو تاحالا سه تا از کتاباشو خوندم و همه شون فوق العاده بودن.
فوق العاده!
بنظرم اون دنیا باید یه سر برم پیشش و بهش بگم بابا تو چقد خفنی!چقدددددد!
+ناگفته نمونه البته مجبورم کردن زومبا هم یاد بگیرم تا حدی!:نگاه به افق
++ یه چیز دیگه م بود که بیشتر انرژی م توی این سه ماه صرف فکر کردنو تصمیم درموردش شد،منتها واقعا جاش نیست ازش بنویسم!