As free as the ocean

خب حدودای سیزده آبان بود که ما رفتیم شمالو البته ناگفته نمونه که طبق معمول تا لحظه ی رفتنشون من همچنان میگفتم ک من نمیام!

خلاصه رفتیمو اونشب شنیدم یه صداهای مبهمی میاد.

بعد خانومِ خونه گفت:"بله!دارم میام!"

منم فک کردم که لابد شوهرش داره صداش میکنه و دارن رمزی با هم میحرفن!:دی

بعدش کاشف به عمل اومد که یه رسمی هست به اسم "لالــــِ شو" که معنی ش میشه لال بشو و به این صورته که بچه ها و نوجوونا صورتشونو میپوشونن و لال میشن و با اهم و اوهوم میرن در خونه هارو میزنن و شیرینی و میوه و کلا خوراکی میگیرن ازشون.

هرکاری شون بکنی که اسمشونو بگن هم نمیگن.

ضمنا با نظر خانوم خونه بنده ازشون چوب هم خوردم!البته بصورت آروم!

فرمودن باور عوامه که خوبه!

منو میگی انقد هیجان داشتم که گفتم بله!منم بزنید!:دی

در کل یه چیزی شبیه هالوینه فک کنم!:متفکر

و توی این شب مث شب یلدا یه سری خوراکی خاص دارن که دوستمون توضیح داد و من چیزی یادم نموند.

جز یه میوه به اسم ازگیل و البته انار!

و جالب اینجا بود که از اونجایی که اونجا رطوبت زیاده،مردم تخمه ای ک میخوان بخورن رو تازه میرن میخرن.

و تخمه رو هم با بادوم زمینی میخورن!

اولین باری بود ک میدیدم.

خب در ادامه عکس سفره مونو میذارم.

باشد که شما هم از طریق دیدن در لذتی که ما بردیمو چیزهایی که گفتیمو شنیدیمو خنده هایی که کردیمو سلفی هایی که گرفتیمو گذاشتیم،شریک شوید!:دی




سفره ی شب لالــِ شو


در ادامه ی سفر هم چند عضو جدید به خانواده مون اضافه شد که البته عکس اونی که من به سرپرستی(!!!!) قبول کردمو میذارم.

کنارشم مامان بابای ناتنی شن!:دی

درمورد اسمش توضیح بدم که از اونجایی که نوعش فوتونیاس و اسم نازگل هم بسی زیبا،اسمشو گذاشتم فوتوناز!

ایشونو میگم؛




فوتوناز خانوم!




پینوشت:دارم میرم وطن همین روزا.

دلم که تنگه.

گفتم چون اولین باره چندتا سوغاتی هم ببرم.

ولی گویا چند تا به چندییییییین تا رسیده!:|

کاش یکی واسه خودم از این سوغاتی ها میوورد!:غش و ضعف




سوغاتی ها!


اصلنم فک نکنید با کمبود کاغذ کادو مواجه بودما!:دی

خداروشکر که پیش هم نیستن آبروم بره!:نفســـِ راحت


پینوشت2: نمیدونم اینو از کی خونده بودم که "هر" رابطه ای ارزش اینو داره که دو طرف براش تلاش کنن و "هیچ" رابطه ای ارزششو نداره که فقط یه طرف براش تلاش کنه.

خیلی درسته به نظرم...


پینوشت3: آیم بک!


پینوشت4: انقد زیاد شد این پست که تلافی همه ی وقتای نبودنم دراومد!

اوخیش!:دی

۲ نظر ۲۰ آبان ۹۷ ، ۰۱:۲۷
Juddy A.

از مهمونی اومدن و دیدم داره با داداشم صحبت میکنه.

از لا به لای حرفاش حدسمو زدم.

زن عموم فوت شده بود.

شوکه شدم.

گویا همه شده بودیم.

کنسر بود اما فک میکردم داره خوب میشه و گفته بودن رو به بهبودیه.

گویا شیمی درمانی اثر بدی داشته...

باورم نمیشه اون آدم شاد و سرحالی که میشناختم حالا جون نداشته باشه.

اون آدم ورزشکار!

چقد مرگ نزدیکه...

چقد زیاد!


+دوتا دختر مدرسه ای در نیمه های راه باید چیکار کنن؟

زندگی براشون چه شکلیه؟

همونطور که برای من بود؟

چقدر دلم میخواست الآن کنارشون بودم.

ولی اجازه ندادن باشم.

و چقدر از این مسئله عصبانی م...

اگه الآن نخوام اونجا و کنارشون باشم پس کی میخوام؟


++به وقت اولین شب های تنهایی در شهر غریب.

نمیترسم.

خدا هست.

فقط تنها ترسم بیدار شدن صبحاس!:|


+++ "خودت باش دختر" رو میخونم.

خوبه خیلی.

۱ نظر ۲۱ مهر ۹۷ ، ۲۲:۰۷
Juddy A.

به دنبال هدفی کوفتی برای این زندگی!

#غم_غربت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۷ ، ۲۳:۰۵
Juddy A.

به وقت رفتن و دل کندن...

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۳
Juddy A.

تنهاترینم.

#اول_مهر


۲ نظر ۰۱ مهر ۹۷ ، ۱۹:۰۳
Juddy A.

آبرومو خریدی...

بعد از اینکه فک کردم هیچی قبول نشدم.

بعد از اونهمه خون دل.

خودم خوشحال شدم.

آنه اما گریه ش گرفت.

چقدر شکرت کنم بابت فرشته هایی که دورم ن؟

کسایی که وقتی از فرط اندوه و بغض نمیتونستم حتی حرف بزنم منو شنیدن.

خدایا شکرت!:)

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۳۱
Juddy A.
مینویسم که یادم بمونه چطور "خون به دل" شدم.

#نتایج
#به_روز_رسانی
#شلوغ_بودن
#شب_قبلش
#نذارید_یه_نفر_دوبار_بهتون_بگه_دوستون_نداره
#تو_نمیتونی!
#تو_نمیفهمی!
#تحقیر

+این آهنگه چقد مرهمــِ ...
++ "مغازه ی خودکشی" و "فرمین موش کتابخوان" رو هم تموم کردم. "آخرین نفس" رو میخونم.
+++به وقت رفتن!

۲۵ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۴۶
Juddy A.
چرا نمیتونم بذارم اینقد عمیق مال کس دیگه ای باشی؟
چرا اصلا از اولش دوستت داشتم که حالا بخوام اینهمه جریحه دار بشم؟
قرار بود وبتو نخونم.
خوندم و بدتر از اون کامنتاشو هم.
ای کاش هیچ وقت ندیده بودمت و درست وسط زندگی و خاطرات خوب بچگی م نبودی.
چرا نمیتونم کمتر دوستت داشته باشم؟
چرا همیشه داستان این شکلی بوده که باید من کسی رو دوست داشته باشمو اون بی توجهی کنه و منــــِ خودآزار حریص تر بشم!
چرا هرچی سعی میکنم نمیشه لعنتی؟
چرا اینقد اینروزا جریحه دار تو ام؟
چرا تو هم مث بقیه شدی؟
چرا اینقد با این حسی که بهم میدی اشکم میاد!
دیگه وبتو نمیخونم تا زمانی که بخوام این شکلی بشم.
همینو تمام!



+کاش میتونستم برم یجایی که هیچکسو نشناسم اونجا.
همچنین هیچکس منو.
فریاااااااد!


۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۰۳
Juddy A.
شاید اونقد بددهنی و عصبانیت و فریاد و تحقیر لازم بود تا دیگه بهش وابسته نباشم.
#پی

شاید اون همه بی توجهی به معنای واقعی کلمه لازم بود تا بتونم کمتر دوسش داشته باشم.
#ان

شاید لازم بود مسخره بشم تا بفهمم کی لیاقت بودن توی روزای خوبمو نداره.
#عین
#اس

شاید لازم بود وقتی که داشتم از فرط اندوه جون میدادم صدای خنده هاشو بشنوم تا بفهمم اون تو قلبم هیچ جایی نداره.

شاید لازم بود اونقد ضربه بخورم تا ببینم کسیو دارم که به دادم برسه تو این زندگی یا نه!
#میم

+میگن آدمارو تو سفر میشه شناخت.
من میگم آدمارو توی روزای سختتون بشناسید.
کی موند؟
کی زخم زد؟
کی مرهم گذاشت؟
اینه که مهمه...
۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۴۲
Juddy A.

با یکی از دوستای راهنمایی م رفته بودم بیرون.

شب که برگشتیم دیدم استوری گذاشته دوست ده ساله ش فوت شده.

ولی بعدش فهمیدم دوست خودمم بوده...



مظلومیت




همکلاسی و دوست نه چندان نزدیک دوران راهنمایی.

من سرگروه ریاضی ش بودم...

عکسشو که دیدم تازه فهمیدم چی شده...

اینهمه میگن قتل و غارت زن ها و بچه های سوریه و یمن و ...

اینهمه تو سینوهه از این چیزا میخونم.

ولی انگاری تا برای خود آدم اتفاق نیفته،نمیفهمه معنی ش چیه !

به حمام پناه بردم.

و گریه م گرفت.

وقتی فهمیدم خاله "ز" فوت شده هم همینکارو کردم.

رفتم تو حمام و گریه کردم.

آبو که بستم صدای آهنگ نسبتا شاد "تنها منشین"افتخاری از تلوزیون میومد.

اشکام سرازیر شد...

گفتا با من

تنها منشین

برخیز و ببین

گل های خندان صحرایی را

از صحرا دریاب این زیبایی را


یه وقتایی سرمو میگیرم رو به آسمون از دیدن یه چیزایی و میگم:خدایا میشه نبخشی؟

ایندفعه هم همینکارو کردم.

چطور شوهرش با این مظلومیت اینکارو باهاش کرده.

باورم نمیشه.

ایکاش اینم یکی از اون کابوسایی بود که شب و روز توی خواب میبینم.

ایکاش...


+از دست قسمت منطقی مغزم بشدت عصبانی م.چون میگه تو که شوهرشو ندیدی و حرفای اونو نشنیدی.

ولی هر حرفی باشه و به فرض محال هر اشتباهی،تقاصش مرگ نیس.

اینو مطمئنم...


 آب بینی سرازیر شده اش را پاک میکند و به دنبال نحوه ی خوانده شدن نماز وحشت میگردد.

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۵۶
Juddy A.